معنی سطح پیش ساخته نصبی

لغت نامه دهخدا

نصبی

نصبی. [] (اِخ) حسن بن موسی النصبی. او راست: کتاب الاغانی به حروف معجم که برای متوکل نوشته و بعضی چیزها که اسحاق بن ابراهیم ماهان و عمروبن بانه نیاورده اند آورده، و کتاب محررات المغنیین. (از ابن الندیم) (یادداشت مؤلف).


حسن نصبی

حسن نصبی. [ح َس َ ؟] (اِخ) رجوع به حسن بغدادی و ابن موسی شود.


سطح

سطح. [س َ] (ع مص) گسترانیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بگسترانیدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). گستردن. (منتهی الارب). || بر زمین افکندن. || بر پهلو خوابانیدن. || کوفته و برابر شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). || پهن نمودن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار). || (اِ) بام و بالای هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب). رویه. (فرهنگستان) (دهار). بام. (مهذب الاسماء). ج، سطوح. بالای هر چیز که هموار و پهن باشد. رویه. (فرهنگ فارسی معین). || پهنا. پهنه:
از خط بغداد و سطح دجله فزون است
نقطه ای از طول و عرض جای صفاهان.
خاقانی.
دائره ٔ تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی.
خاقانی.
|| جزو خارجی هرجسم. (فرهنگ فارسی معین). || آنچه جسم را از فضای محیط جدا کند. و آن طول و عرض دارد و عمق ندارد. (فرهنگ فارسی معین). || سطح به اصطلاح هندسه. هرآنچه طول و عرض دارد بی عمق. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). طول است و عرض بس و از جسم به یک بعد کمتر است [یعنی بعد عمق]. (التفهیم). مقداری صاحب دو بعد طول و عرض تنها و بحس ادراک نشود مگر با جسم چه آن نهایت جسم است و بالانفرادتنها بوهم ادراک گردد. (مفاتیح). رجوع به تعریفات شود.
- سطح بسیط، سطح مستوی. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح تابش، در اصطلاح فیزیکی سطحی است عمود بر سطح انعکاس که شعاع تابش و شعاع انعکاس در روی آن قرار دارد.
- سطح راست، سطحی است که بر دو خط موازی بگذرد. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح محدب، سطح روئین جسم. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح مستوی، سطحی که همه ٔ اجزای آن مساوی باشد نه آنکه بعضی بالا باشد و بعضی فرود. آنچه طول و عرض قبول کند. (فرهنگ فارسی معین).
- سطح مقعر، سطح زیرین جسم. (فرهنگ فارسی معین).
|| در اصطلاح مدارس قدیم مقابل درس خارج است و آن تدریس مطالب فقهی و اصولی است از متن کتاب.طلاب پس از پایان دوره ٔ تحصیلات عمومی و مقدماتی بتحصیلات تخصصی فقه و اصول میپرداختند و چون قوه ٔ آنان هنوز ضعیف بوده، استاد مطالب را کلمه بکلمه از روی کتاب بدیشان تدریس میکرد. (فرهنگ فارسی معین).


ساخته

ساخته. [ت َ / ت ِ] (ن مف) بناشده:
چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک
یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند.
ناصرخسرو.
|| مصنوع. صنیع. بعمل آمده. ساخته شده: همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). || در تداول عامه در مقابل «سفارشی » یعنی کالائی که سفارش میشودکه صنعتگر بسازد، بکار میرود. || آماده. (صحاح الفرس) (برهان). مستعد و آماده. (غیاث). حاضر.مهیا. بسغده. بسیجیده: اردشیر یک شب بخواب دید که فرشته ای از آسمان فرود آمدی و وی را گفتی خدای عزوجل ملک بتو خواهد دادن. ساخته باش. (تاریخ بلعمی).
از پی خدمت شریف تو داد
تا روم با تو ساخته بسفر.
فرخی.
گفت ساخته باشید که با بوسهل سوی ری بروید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). یک شب... پرده داری.... بیامد و مرا که عبدالغفارم بخواندو چون وی آمدی بخواندن من، مقرر گشتی که بمهمی مرا خوانده می آمد، ساخته برفتم. (تاریخ بیهقی ص 130). مثالها رفت بخراسان بتعجیل ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه ٔ خدای عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی). یک تن ساخته داری به که دو تن ناساخته. (قابوسنامه).
چون چاشت کند بخویشتن پیوست
تو ساخته باش کار شامش را
وان را که ازو همی طمع دارد
گو ساخته باش انتقامش را.
ناصرخسرو (دیوان ص 22).
خدای تعالی ترا عافیت داد و لیکن چون بلا اختیار کردی، ساخته باش. (قصص الانبیاء جویری ص 153). گفت فردا علماء حاضر خواهند آمدن، باید که ساخته باشی مناظره ٔ ایشان را. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 64). و تو ساخته باش با سپاه و چون خروش بوق شنیدی بیرون آی. (مجمل التواریخ والقصص).سلجوقیان ناساخته بودند. این قوم ناگاه بریشان زدندو بغارت مشغول شدند. (راحه الصدور راوندی). مردمان را فرمود که ساخته شوید و بیرون روید. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 66). و جنگ آغاز نهادند و معاویه نیز ساخته شد. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 75). تا اگر ناگه از در درآید [دشمن] ناساخته نباشی. (مجالس سعدی). || شاک السلاح، با سلاح مکمل. با تجهیزات کافی. با برگ و ساز هر چه تمامتر. با تمام سلاح و آلات حرب: ابوبکر مردمان مدینه را همی گفت ساخته باشید شما و با سلاح همی روید هر جا که روید که این عرب نباید که شبیخون کنند. (تاریخ بلعمی). عبدالملک بن مهلب بمدد حجاج فرارسید با سپاهی ساخته، دیگر روز حرب اندر گرفتند. (تاریخ بلعمی).
چو آگاه شد اشکش آمد براه
ابا لشکری ساخته پیش شاه.
فردوسی.
سپاهی ز استخر بی مرببرد
بشد ساخته تا کند رزم گرد.
فردوسی.
احمد بن عبد العزیز... با لشکری ساخته و انبوه بیامد. (تاریخ سیستان ص 248). چون فرا رسید با سپاه ساخته، سپاه عمار ناساخته بودند. (تاریخ سیستان). آخر قضا را طغرل با سواری هزار ساخته... بدر شهرآمد. (تاریخ سیستان). خبر آمدکه داود بطالقان آمد با لشکر قوی و ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579). و قومی را که کم سلاح تر بودند ساخته بداشت. (تاریخ بیهقی ص 39). || آراسته. (انجمن آرا) (آنندراج):
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته رود آخته دو صد چرگر.
(از حاشیه ٔ لغت فرس، نسخه ٔ خطی نخجوانی).
|| باندام. بسامان. فراهم. راست شده. روبراه. سر و صورت گرفته. مرتب و منظم: اهل یغسون یا سو مردمانی اند بیشتر با نعمت و کاری ساخته تر دارند. (حدود العالم).
شهنشاه را کارها ساخته ست
وزین کاربیرنج پرداخته ست.
فردوسی.
گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاشه بریکدگرند.
ناصرخسرو.
من بیرون روم و کار شما را ساخته گردانم. (کلیله و دمنه). || مصمم. جازم. قاصد:
که پرسد که این جنگجویان که اند
وزین تاختن ساخته بر چه اند.
فردوسی.
گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ.
فردوسی.
همه ساخته کینه و جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را.
فردوسی.
|| ترکیب شده. تلفیق شده: گویند این نغمه ها از ساخته های فلان آهنگساز است. || مزور. قلب. غیر اصل. ساختگی: غز گفتا تو سزاوارتری ای عم بدین سنگ و آن سنگ ساخته به وی داد. (مجمل التواریخ و القصص).
- حدیثهای ساخته، احادیث موضوعه. احادیث بربسته.
|| موافق. (برهان). سازوار.سازگار. مهربان. متحد. همساز. هم آهنگ. همدل. همداستان:
الیاس بن اسد... همیشه مردمان را بر معدل بن الحصین شوریده گونه همی داشت و مردمان با الیاس ساخته تر بودند. (تاریخ سیستان). همیشه با خوارج ساخته بود و او [محمد بن الحصین] را نیازردندی. (تاریخ سیستان).
نشنیدستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدای و کدبانو.
ناصرخسرو.
شگفت نیست که از رای عدل گستر تو
شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب.
مسعودسعد.
با حاسد تو دولت چون آب و روغن است
با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است.
سوزنی.
|| خوش مشرب. سازگار با همه کس. ملایم. حلیم. آرام: و مردی ساخته بود بی تعصب [ابراهیم القوسی] و بر خوارج و اهل سنت و تمیمی و بکری ساخته بود و طریق سلامت گرفته. (تاریخ سیستان ص 191). مردی بود بسلامت با خوارج هیچ حرب نکردی و با هر کسی ساخته بود. (تاریخ سیستان ص 190). || کنایه از مردم شیاد چاپلوس. (برهان). || نوازش یافته. دلخوش. دلگرم:
ساخته و سوخته در راه تو
ساخته من، سوخته بدخواه تو.
نظامی.
|| ساز کوک کرده. (انجمن آرا) (آنندراج):
به پردلی و به مردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.
فرخی.
هرفاخته ای ساخته نائی دارد
هر بلبلکی زیر و ستائی دارد.
منوچهری (دیوان ص 149).
چون بربط نواخته و چنگ ساخته
قمری و فاخته بخروشند بر چنار.
قطران (از انجمن آرا).
- آراسته و ساخته، آماده. معد. با اسباب آراسته: هشت هزار مرد بودند از مهاجر و انصار همه آراسته و ساخته و با سلاح تمام. (تاریخ بلعمی).
و آنگاه درین حصن ترا حجرگکی داد
آراسته و ساخته باندازه و در خور.
ناصرخسرو.
سپاهی داشتی آراسته و ساخته. (نوروزنامه).

فارسی به ایتالیایی

پیش ساخته

prefabbricato

فارسی به عربی

سطح

خارجی، سطح، طابق، مستوی

عربی به فارسی

سطح

رویه , سطح , ظاهر , بیرون , نما , ظاهری , سطحی , جلا دادن , تسطیح کردن , بالا امدن (به سطح اب)

پهن کردن , مسطح کردن , بیمزه کردن , نیم نت پایین امدن , روحیه خودرا باختن

فرهنگ عمید

سطح

بام،
بالای هرچیزی که پهن و هموار باشد، روی چیزی،
(ریاضی) مساحت،
میزان، حد: سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است،
دورۀ دوم تحصیلات طلبگی،
[مقابلِ دور] (هنر) در خوشنویسی، حرکات قلم به‌صورت افقی، عمودی، مایل،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سطح

تراز، رویه، رویه پایه

مترادف و متضاد زبان فارسی

سطح

روی، رویه، بام،
(متضاد) عمق، مساحت،
(متضاد) حجم، حد، میزان، جنبه، سیاق، صحن، محوطه، پهنا، گستره، عرصه، پهنه، قشر

واژه پیشنهادی

سطح

رو

رو

رو

معادل ابجد

سطح پیش ساخته نصبی

1607

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری